خود قربانی پنداری یا مسئولیت پذیری؟

خشونت والدین و خود قربانی پنداری

 

ممکن است برای هر شخصی پیش آمده باشد که از موضوعی در گذشته ی خود رنج بکشد و رنج و تالم آن را تا زمان کنونی احساس کند. گاهی تاثیر این رنج ها به قدری ماندگار  و قدرتمند است که حال  وآینده ی ما را تحت تاثیر خودش قرار میدهد. گاهی رنج های گذشته مارا منفعل و بی حرکت میکند و باعث میشود به تصور قربانی بودن خود برسیم و با این نگاه به خودمان ، به زندگی ادامه دهیم. در این نوشته به آسیب های این نگاه و شناخت بیشتر آن می پردازیم.

قربانی بودن و سود آن

این واقعیتی است که بسیاری اشخاص دوران کودکی خود را در محیط و شرایط سالمی پشت سر نمی گذارند، بسیاری شرایط کودکی با شرایط رشد نرمال مغایرت دارند. بچه ها ممکن است نادیده انگاشته شوند، مورد بی مهری واقع شوند، از آنها بهره کشی شود و از هر جهتی ممکن است در رنج و عذاب باشند. با این حال وقتی افراد تشویق میشوند که خود را قربانی بپندارند ممکن است در شرایط انفعالی باقی بمانند و به این نتیجه برسند که تنها دیگران می توانند آنها را نجات دهند.اگر به اشخاص قربانی بودن را آموزش بدهیم نمیتوانیم مسئولیت در قبال خود را آموزش دهیم. اینگونه باعث وابستگی و ناتوانی آنها میشویم.

بعضی از افرادی که خود را قربانی می پندارند، پیوسته وابسته به مشکل خود رشد میکنند. با رنج و تالم رابطه بر قرار میسازند و با تمام قوا در برابر اقدامات التیام بخش مقاومت میکنند. در نظر این افراد رنج مرحله ای گذرا برای رسیدن به التیام نیست بلکه رنج و تالم برای آنها یک هدف میشود.آنها آسیب دریافتی را نه به عنوان یک جنبه ی ضروری برای درک خود بلکه به عنوان مجوّزی برای هر رفتار اعتراض آمیز خود در نظر میگیرند.رفتار انفعالی آنها تنها شکل بقایی است که با آن احساس امنیت خاطر میکنند.

نه اینکه این افراد هرگز راه چاره ی دیگری به ذهنشان نرسد ولی معمولا آنها را کنار میزنند زیرا نمیخواهند بدانند چنین امکاناتی وجود خارجی دارد. انگیزه ی اولیه آنها میل برای رسیدن به نشاط نیست بلکه ترس از درد است.اضطراب و هراس تاثیری کنترل کننده در زندگی آنها دارد.جنبه مثبت قربانی دیدن خود این است که می توان صبر کرد بقیه مسئولیت مسائل را به عهده بگیرند، در ضمن میتوان به بقیه احساس گناه القا کرد و میتوان انتقام گرفت، آن وقت دیگر اجباری برای مبارزه با خود وجود ندارد.

سرزنش و بخشودن

گاهی کسی که قربانی رفتار والدینش در گذشته میشود، به حدی آسیب میبند که دیگر نمیخواهد با آنها روبرو شود. یعنی دیگر تمایلی به بخشیدن آنها ندارد اما رفتار زشت والدین، باید پذیرفته شود. پذیرفتن با بخشیدن تفاوت دارد. پذیرفتن لزوما به معنای دوست داشتن ، تحسین کردن یا بخشیدن نیست . به جای آن تجربه کردن واقعیت آن چیزی است که اتفاق افتاده. پذیرفتن به معنای رد کردن جنگ بر سر واقعیات تغییر ناپذیر است. پذیرفتن به معنای ایستادن در حضور واقعیت و خود داری از فرار کردن است. هدف پذیرفتن در این مضمون و محتوا دست کشیدن از رنج و تالم و در گذشته باقی ماندن است.

پافشاری بر این موضوع که کسی که رنج کشیده و آسیب دیده  فراتر از پذیرفتن، لزوما باید والدینش را ببخشد ، انتظاری است که شاید برآورده نشود.بخشیدن ممکن است باعث سرکوبی های فراوان در وجود آدمی شود.ممکن است کسی که آسیب دیده خشم خود را نسب به حوادث گذشته فراموش کند و این سالم است اما نمیتوان به آن برچسب بخشیدن زد.گاهی واقع بینانه است که با پدر و مادر به یک صلح و آشتی برسیم و گاهی بهتر آن است که بی تفاوت شویم یعنی بپذیریم  و رها کنیم.

انتخاب و مسئولیت پذیری

یک ضرب المثل اسپانیایی می گوید (( آنچه را که میخواهی بردار اما بهایش را بپرداز))

والدینی که میخواهند مسئولیت در قبال خود را به کودکانشان یاد بدهند ،فرصت هایی را ایجاد میکنند که به کودکان امکان انتخاب بدهند و تشویقشان میکنند که به عواقب و پیامد های تصمیمات خود فکر کنند.اگر همیشه والدین به جای کودکان انتخاب کنند ، درحالی که خود بچه ها این توان مندی را دارند، در خطر کودک باقی ماندن قرار میگیرند.

بزرگسالانی که در کودکی حق انتخاب نداشته اند، ممکن است برای مسائلی که دارند والدینشان را سرزنش کنند به جای اینکه مسئولیت در برابر اقدامات خود را بپذیرند. اما این که هرچه میخواهی بردار و بهایش را بپرداز بهترین تعریف است. هرچه بیشتر آگاه باشیم که میتوانیم اعمال و رفتارمان را انتخاب کنیم، با احتمال بیشتری مسئولیت آنهارا بر عهده میگیریم.آموختن قبول مسئولیت در قبال اقدامات خود، پیش شرط قبول مسئولیت در برابر زندگی است. وقتی اشخاص صاحب و مالک انتخاب های خود می شوند، تجربه کردن ضمیر خود را گسترش میدهند.

دکتر ناتانیل براندن در این باره میگوید: من به بیماران میگویم سرزنش کردن کار بازندگان است، از سرزنش کردن فایده ای متصور نیست.قدرت در قبول مسئولیت در قبال خود نهفته است. شروع به رشد کردن، به دست گرفتن سررشته ی امور زندگی و ایجاد تفاوت در آنچه تا کنون بوده ایم همان قدرت است.

یک مثال: فردی که در کودکی از ناحیه ی والدین یا بزرگتر ها مورد بهره کشی جنسی واقع شده باشد، تجربه ی وحشتناکی دارد.اگر یک روان درمانگر به این فرد القا کند که باید تمام مدت عمر این جراحت را با خود داشته باشد، بیمار با نوعی بهره کشی جدید روبرو میشود. قربانی های بهره کشی جنسی به درک شدن و مهر ومحبت نیاز دارند اما در کنار آن، باید بدانند که وجود آنها چیزی بیش از درد و رنج های گذشته است. افراد بالا تر از مسائل خود هستند. آنها منابعی در اختیار دارند که میتوانند برای غلبه بر مشکل خود از آنها استفاده کنند. پس درمانگر بیش از همه باید بکوشد نیرو و انرژی فرد را بسیج کند تا به حل مشکلات و درد و رنجش بپردازد.

 

مقالات

انتخاببخشودنسرزنشقربانیمسئولیتوالدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *