مسئولیت: در مکتب اصالت وجودی آزادی یعنی امکان برگزیدن. از دید سارتر «ما گزینش هستیم» . وجود داشتن برگزیدن است. هیچ وضعیت دشوار بیرونی نیست که آزادی گزینش انسان را به طورکامل ناممکن کند. بیشک وضعیتهایی از شمار و تنوع گزینهها میکاهند اما امکان انتخاب را به طورکلی از بین نمیبرند. من حتی در زندان و اردوگاه نیز کاملا از امکان گزینش بیبهره نمیشوم. میتوانم انتخاب کنم که آیا مقاومت کنم یا نه؟ با زندان بانان و شکنجه گران همراهی کنم یا نه؟
واضح است که موانع فراوانی در برابر آزادی فرد قرار دارند و وقتی از آزادی به عنوان زمینهٔ کنشهای انسان یاد میشود نمیتوان گفت که من آزادم کاری کنم که در مبنای شمارش اعشاری جمع دو به اضافهٔ دو بشود پنج. آزادی انسان ناشی از وضعیت او در ضرورت گزینش است. به راستی آزادی ناشی از (محدودیت) است. زیرا انسان به دلیل محدودیتهای اش طرح میافکند و ناچار میشود که در آزادی گزینهای را برگزیند.
آزادی وضعیتی آرام و راحت برای انسان فراهم نمیآورد. دلهرهٔ گزینش درست پیوسته در ما زندهاست. مسئولیت این را که آیا آنچه برگزیدهایم برای خودمان، نزدیکانمان، پیشبرد نقشهها و عقایدمان، بهترین انتخاب ممکن بوده یا نه همواره حس میکنیم و تا وقتی زندهایم با آن روبه روییم و راحت و آسوده نخواهیم بود. گزینش هرگز آسان نیست.اگر واقعیت داشته باشد که وجود انسان مقدم برماهیت اوست، انسان مسئول آن کسی است که هست. منظور این نیست که انسان مسئول فردیت خاص خود است بلکه مسئول تمامی انسان هاست.مسئولیت در فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم همراه آزادی است، گفتن این موضوع که هر فرد مسئول گزینشهای خویش است که در آنها و با آنها آزادی خویش را به کار برده یا آزموده به این معناست که فرد مسئول کنشهای خود است. متعهد به گزینش خود بودن یعنی آنها را کنشهایی درست شناختن.
ژان پل سارتر مسئول بودن را ((بانی و مولفِ انکار ناپذیر یک رویداد یا یک شی )) معنا کرد .مسئولیت یعنی ایجاد و تالیف،آگاهی از مسئولیت یعنی آگاهی از اینکه خودمان ،سرنوشت ،گرفتاری های زندگی ،احساسات و در نتیجه رنج هایمان را پدید آورده ایم.در روان درمانی ،برای بیماری که چنین مسئولیتی را نپذیرد و همچنان دیگران را به خاطر نارحتی هایش سرزنش کند ،درمان حقیقی امکان پذیر نیست.
اینکه مرگ موضوعی اگزیستانسیال است بدیهی است ،میرایی و فانی بودن از مسلمات روشن هستی است .ولی وقتی از مسئولیت حرف میزنیم مصداق اگزیستانسیال آن بلافاصله آشکار نمی شود.مسئولیت عمیق ترین توضیح را برای هستی ارائه میکند.
اینکه بدانیم این ما هستیم که تجربه ها را می آفرینیم و انتخاب و آفرینش در عمیق ترین لایه از آنِ ماست.سارتر میگوید:انسان نه تنها آزاد است بلکه محکوم به آزادی است .به علاوه مفهوم آزادی فراتر از مسئول بودن در برابر دنیاست،فرد علاوه بر آن کاملا در برابر زندگی خویش مسئول است .نه فقط در برابر اعمال خود بلکه در برابر کوتاهی هایش هم مسئول است.
در همین لحظه ای که هرکدام از ما مشغول انجام دادن فعالیتی بر اساس مسیر زندگی مان هستیم، انسان های زیادی در نقاط مختلف دنیا و حتی خیلی نزدیک به خود ما گرسنه اند. اگر سارتر بود می گفت :ما در برابر این گرسنگی مسئولیم.
ممکن است که ما اعتراض میکردیم که ما از این موضوع بی خبر بودیم یا کار چندانی برای تغییر وضعیت موجود از دستمان بر نمی آمد.ولی سارتر می گوید:این انتخاب خود ما است که بی خبر بمانیم و بجای اینکه خود را درگیر این وضعیت اسفبار کنیم،به امور روزمره زندگیمان بپردازیم.
مسئولیت در برابر آنچه انجام می دهم و آنچه انتخاب میکنم که نادیده بگیرم.این یک هشدار اخلاقی نیست.سارتر نمی گوید که باید رفتار متفاوتی داته باشیم بلکه باید بدانیم -آنچه میکنیم- در حوزه مسئولیت ما قرار دارد.
ژان پل سارتر در رمان تهوع که یکی از برترین های ادبیات مدرن است،یک لحظه ی روشن بینی را توصیف میکند و آن را لحظه ی کشف مسئولیت می نامد.قهرمان رمان، به محض آنکه مسئولیتش را در جهان کشف می کند از موقعیتش آگاه می شود.
جهان تنها به شیوه ای که انسان ها تعیین می کنند دارای اهمیت و معنا می شود.خارج و مستقل از این«در ذات خویش»، معنایی در جهان نیست.
فیلسوفی به نام کانت مسئله ای را مطرح میکند که این موضوع را از منظر خوبی شرح میدهد.(این نظریه که این آگاهیِ انسان و ماهیت ساختار ذهنی انسان است که شکل بیرونیِ واقعیت را می سازد).به عقیده ی کانت،به خودیِ خود،چیزی عینی و واقعی نیست.بلکه ذهنی و خیالی است.
تجربه ی هستی با این دیدگاه،سردرگمی می آورد.هیچ چیز آن طوری نیست که به نظر می آید.گویی زمین زیر پای انسان دهان باز می کند.در واقع، (بی پایگی) اصطلاح رایجی برای تجربه ی ذهنی آگاهی از مسئولیت است.
بسیاری اضطراب مرگ را نمادی ازاضطراب بی پایگی میدانند.فیلسوفان اغلب میان (مرگ من) و (مرگ یا مرگ دیگری) تفاوت قائلند.نکته ی حقیقتا ترس آور اینست که مرگ من به معنای فروپاشی دنیای من است.با مرگ من تماشاگر و معنا دهنده ی دنیا هم می میرد ورویارویی حقیقی با پوچی اتفاق می افتد.
در مواجهه با این اضطراب ما همان پاسخ مواجهه با اضطراب عادی را داریم:آرامش را جستجومیکنیم.ممکن است فرد از موقعیت هایی که اگر در آنها تعمق و تفکر کند ، از بی پایگی بنیادین خویش آگاه می شود مانند(تصمیم گیری،تنهایی،عمل خود مختار) بپرهیزد.پس در جستجوی ساختار ،اقتدار،نقشه های باشکوه، جادو و چیزهایی بر می آید که از خودش عظیم ترند.
حتی حضور یک مستبد خودکامه نیز، همانطور که فروم در گریز از آزادی یاد می کند،برای او بهتر است از اینکه هیچ پیشوا و فرماندهی نداشته باشد.به همین دلیل است که آزادی کودکان را نگران می کند و خواستار تعیین حدود هستند.
برای فرار از این ادراک و این اضطراب ما جهان را طوری بنیان می نهیم که ظاهرا مستقل از ما بنظر بیاید.بنیان گذاری جهان به عنوان جهانی تجربی ، به معنای بنیان گذاری آن به صورت چیزی مستقل از ماست.به کارگیری آن به ما اجازه می دهد از آزادی خود بگریزیم،که با معنای غیر اصیل زیستن از نظر هایدگر یا بی ایمانی از نظر سارتر برابر است.