اضطراب مرگ

اضطراب مرگ

یکی از (دلواپسی های غایی) که اروین یالوم در کتاب خود به آن می پردازد ،اضطراب مرگ است.به زبان ساده این نکته که مرگ غیر قابل اجتناب است و همه انسان ها روزی محکوم به مردن هستند باعث اضطرابی بنیادین در وجود انسان میشود.

این دید گاه که -مرگ سهم به سزایی در زندگی دارد-به راحتی پذیرفتنی نیست. ما معمولا مرگ را مصیبتی تمام عیار میبینیم  و هر دیدگاه متضادی را مانند شوخی نامحتملی مردود می شماریم .

ولی قضاوت را برای یک لحظه به تعویق بیندازید و زندگی را بدون اندیشه ی مرگ تصور کنید .زندگی بخشی از شور و هیجانش را از دست می دهد .وقتی مرگ انکار شود زندگی نقصان می یابد و کوچک میشود .

فروید در طی جنگ جهانی اول نوشته است : ((زندگی حقیقتا دوبار جالب شده و دوباره محتوای خود را بازیافته است .))

دو موضوع اساسی و عمده که در روان درمانی تاثیر زیادی دارند و مربوط به روان درمانی اگزیستانسیال هستند این است که :

1- زندگی و مرگ به هم وابسته اند و همزمان وجود دارند، نه اینکه یکی پس از دیگری بیاید.مرگ مدام زیر پوسته ی زندگی در حال جنبش است و بر تجربه و رفتار آدمی تاثیر فراوان دارد

2-مرگ سرچشمه ی اصلی و آغازین اضطراب است و در نتیجه منشا اصلی ناهنجاری نیز هست.                                        چیزی که در  ذهن ما وجود دارد اینست که باور مرگِ خود را به تعویق می اندازیم و در اصطلاح آن را برای دیگران می دانیم و زمان مرگ خودمان را آینده ای دور پیش بینی میکنیم اما این ممکن نیست که مرگ را به محتضران واگذاریم . مرز زیست شناختی و طبیعی و مادی ، میان زندگی و مرگ نسبتا دقیق است ولی  زندگی و مرگ از لحاظ روانشاختی به یکدیگر آمیخته اند.

بسیاری از متفکران به این نتیجه رسیده اند که مرگ بخش جدایی ناپذیر از زندگی است ،و در نظر داشتن دائمی مرگ بیش از اینکه زندگی را فقر زده کند به زندگی غنا می بخشد   اگر چه نفسِ مرگ آدمی را نابود می کند ،اندیشه ی مرگ او را نجات می دهد .

اما این جمله ی پایانی به چه معناست؟

چگونه اندیشیدن به مرگ انسان را نجات می دهد ؟

نگاهی گذرا به فلسفه ی اگزیستانسیال آنرا روشن میکند:

هایدگر به این بصیرت دست یافت که آگاهی از مرگِ خود،همچون هشداری است که توجه ما را از یک مرتبه ی هستی به مرتبه ی بالا ترِ آن  جلب میکند.سیرِ حرکتِ این گونه اندیشه ، حرکت از سرگرمی ها و اندیشه های روزمره  و دلواپسیِ چگونگی وجود است به اندیشیدن به  خودِ هستی و وجود.یعنی که تنها وجود داشتن چیزها کافی است تا اورا به تحسین وادار کند .زیستن در این مرتبه به معنای آگاهی دائمی از هستی است ،در این مرتبه فرد در اندیشه ی هستی باقی می ماند و درباره ی آسیب پذیری و شکنندگی هستی و درباره ی  مسئولیتش در  قبال وجود خویش فکر میکند.

هایدگر معتقد بود فرد با تفکر کردن ساده، تحمل کردن و دندان به هم ساییدن،از مرتبه ی فراموشی هستی به مرتبه ی آگاهانه تر و اضطراب انگیز اندیشیدن به هستی نمی رسد. موقعیت های غیرقابل تغییر و جبران ناپذیر خاص و تجربیات مبرم خاصی وجود دارند که فرد را از درون تکان می دهند، از مرتبه ی روزمره ی هستی بیرون میکشند و به مرحله ی اندیشیدن به هستی میبرند. در میان تجربیات (که موقعیت های مرزی و سرحدی خوانده میشود )مرگ موقعیتی بی همتا و منحصر به فرد است:مرگ موقعیتی است که امکان زندگی اصیل و موثق را برایمان فراهم می آورد.

ما مخلوقات میرایی هستیم که چون خودآگاهیم ، میدانیم که فانی و میرنده هستیم.انکار مرگ در هرسطحی انکار ماهیت اساسی مان است و موجب محدودیت فراگیر آگاهی و تجربه میشود.پیوستگی با اندیشه ی مرگ نجاتمان می دهد، به جای آنکه به وحشت و بدبینی یا منفی بافی جانفرسا محکوممان کند،همچون میانجی ای ما را در شیوه های اصیل تر و موثق تر زندگی غوطه ور میکند و برلذت زیستن می افزاید.

رویارویی با مرگ : تحول فردی

برخی ازشاهکارهای ادبیات جهان تاثیرات مثبت رویارویی تنگاتنگ فرد با مرگ را به تصویر کشیده اند.مانند (جنگ و صلح ) و (مرگ ایوان ایلیچ) اثر تولستوی.

ایوان ایلیچ کارمندی خودپسند است که به بیماری کشنده ای مبتلا می شود و از دردی بی امان رنج می برد. اضطراب و اندوهش ادامه دارد تا اندکی پیش از مرگ که به حقیقتی بهت انگیز دست می یابد :بد میمیرد چون بد زندگی کرده است.ایوان ایلیچ در چند روزی که برایش باقی مانده،چنان شورمندانه متحول میشود که اصطلاحی جز رشد فردی نمیتوان برایش به کار برد.تحولی که در ایوان ایلیچ به وجود آمده :ارتباطی همدلانه برقرار کردن با دیگران و ناپدید شدن تلخی و تکبر برای همیشه بود و در آخر عمر به سطح بالایی از یکپارچگی شخصیت رسید.

واژه بحران در الفبای تصویری چینی ترکیبی از دو نشانه است:  (خطر) و (فرصت). نشان دهنده این است که هرخطر میتواند زمینه ساز فرصتی شود.بسیاری از بیماران سرطانی، با بحران و خطری که از سر میگذرانند، آن را فرصتی میبینند برای تغییر.دگرگونی های تکان دهنده ای که جز با عبارت رشد فردی قابل توصیف نیست.

  • تنظیم دوباره ی الویت های زندگی:ناچیز شمردن مسائل کم اهمیت
  • احساس رهایی:دیگر میتوانند کارهایی که دوست نداشته اند انجام ندهند
  • افزایش درک زندگی در زمان حال به جای آنکه زندگی کردن را به دوران بازنشستگی یا زمان دیگری در آینده موکول کنند.
  • قدردانی پرشور از واقعیت های اساسی زندگی:تغییر فصل،نسیم، آخرین کریسمس و مانند اینها
  • ارتباط عمیق تر با عزیزانشان نسبت به دوران پیش از بروز بحران
  • ترس های بین فردی کمتر،نگرانی کمتر از بابت طرد شدن ،تمایل بیشتربه پذیرش خطر نسبت به قبل

قسمتی از یک مصاحبه با فردی بازگشته از مرگ:

از امیدی تازه و هدفی جدید برا یزنده بودن آکنده شده ام.این ورای درک بسیاری از آدم هاست.قدر معجزه ی زندگی را حتی در تماشای پرواز یک پرنده میدانم، وقتی از دست دادن چیزی نزدیک است،معنی دار تر میشود.من حس یکی شدن با همه چیز و یگانگی با همه کس را تجربه کردم.بعد از نوزایی روانی ام، درد دیگران را هم احساس میکنم .همه چیز روشن و درخشان است.

 

 

 

 

 

 

مقالات

اروین یالوماضطراب مرگترس از مرگ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *