تنهایی اگزیستانسیال

تنهایی اگزیستانسیال

تنهایی اگزیستانسیال

مفهوم تنهایی و انزوا چنان آشناست و به اشکال گوناگون مورد استفاده قرار میگیرد که اول باید انواع تنهایی را مشخص کنیم که یکی از انواع آن تنهایی اگزیستانسیال است .اروین یالوم در کتاب خود به سه نوع تنهایی اشاره میکند :تنهایی بین فردی ،تنهایی درون فردی  ،تنهایی اگزیستانسیال :تنهایی بین فردی همان جدا افتادن از دیگران است و عوامل زیادی در آن دخیل است مثل:انزوای جغرافیایی ، فقدان مهارت اجتماعی نا مناسب و یا احساسات به شدت متضاد درباره ی صمیمیت و سبک های خاص اختلالات شخصیتی  که مانع تعامل اجتماعی رضایت بخش است .

تنهایی درون فردی فرایندی است که در آن اجزای مختلف وجود فرد از هم فاصله میگیرند این فرآیند را گسستگی نیز نام می دهند و هرگونه معنای تکه تکه شدن خود را در بر دارد. تنهایی درون فردی زمانی اتفاق می افتد که فرد احساسات یا خواسته هایش را خفه کند و باید ها و اجبار ها را به جای آرزوهایش بپذیرد ، به قضاوت خود بی اعتماد شود و یا استعداد های خود را به بوته ی فراموشی بسپارد .

  این دو نوع تنهایی بین فردی و درون فردی ،ارتباط تنگاتنگی با تنهایی اگزیستانسیال دارند خصوصا تنهایی بین فردی وتنهایی اگزیستانسیال دارای مرزهای مشترک فراوانی هستند .افراد اغلب از دیگران و از اجزای خود جدا می افتند ولی در عمق این جدا افتادگی ها تنهایی اساسی تری جای دارد که به هستی مربوط است . تنهایی اگزیستانسیال به شکاف عمیقی اشاره دارد که میان انسان و هر موجود دیگری دهان گشوده .

نیز برتنهایی اشاره دارد که بسیار ریشه ای تر و بنیادی تراست :جدایی میان فرد و دنیا

جدایی از دنیای به یک معنای تصویری :اینکه چیزی غیر از فرد وجو ندارد و حتی جهان هم محو و نابود میشود و فرد گویی در خلأ است.تنهایی اگزیستانسیال با دو موقعیت بنیادی دیگریعنی مرگ و آزادی ارتباط ویژه ای دارند چراکه این دو موقعیت به راستی تنهایی را آشکار میکنند.

1.مرگ و تنهایی اگزیستانسیال

آگاهی از مرگ من موجب می شود فرد عمیقا دریابد که قادر نیست با دیگری یا برای دیگری بمیرد.هایدگر می گوید: با اینکه آدمی میتواند برای دیگری به کام مرگ رود، این مردن برای دیگری هرگز بدان معنا نیست که آن دیگری را از مرگِ خود حتی به کمترین میزان رهایی یافته است.هیچ کس قادر نیست دیگری را از مرگ خویش برهاند.

2.آزادی و تنهایی اگزیستانسیال

تنهاییِ ناشی از والد خود بودن:همان قدر که آدمی مسئول زندگی خویش است همانقدر تنهاست.مسئولیت به معنای مؤلف بودن است.تنهایی عمیق از عمل خود آفرینندگی جدایی ناپذیر است.فرد به بی تفاوتی عظیم جهان آگاه میشود.شاید حیوانات حس نیاز به شبان و جان پناه را در خود ببینند ولی انسان که به نفرین خودآگاهی گرفتار شده باید در جهان هستی تنها بماند.

اریش فروم معتقد بود تنهایی نخستین خاستگاه اضطراب است.او خصوصا بر حس درماندگی که ویژگی اصلی جدایی اولیه ی بشر است تاکید داشت.

آشنایی زدایی

ما نه تنها خویشتن را میسازیم ،بلکه جهانی را نیز پدید می آوریم که پدید آمدنش به دست ما را پنهان می کند.ما در خانه ی خود محصور جهان با ثباتی از اشیاء و آداب و رسوم شده ایم، جهانی که در آن همه ی موجودات و اشیاء چندین و چندبار به هم وصل و پیوسته شده اند.مارا در بستری گرم و نرم از اشیاء و متعلقات خوابانده اند؛ دنیای ازلی سرشار از پوچی و تنهایی مسکوت و مدفون مانده و تنها در لحظات کوتاهی از کابوس و پنداره های اسطوره ای دهان می گشاید و سخن میگوید.هایدگر برای توصیف موقعیتی که فرد حس آشنا بودن با جهان را در آن از دست می دهد  اصطلاح «غریب» (در خانه نبودن را به کار میبرد).هایدگر معتقد است وقتی فرد کاملا درگیر جهانی با ظاهری آشنا است و ارتباطش را با موقعیت اگزیستانسیالش کاملا از دست داده ، در حالت روزمره و گمراه قرار دارد.اضطراب راهنمایی است که اورا به وسیله ی غربت آگاهی از تنهایی و پوچی به راه باز میگرداند.

اضطراب تنهایی و پوچی

هایدگر در جای دیگری میگوید:وقتی انسان از جذب شدن در دنیا باز می آید و اشیاء از معنای خود تهی میشوند،هنگام رویارویی با تنهایی ،پوچی و بی رحمی جهان، اضطراب را تجربه میکند.پس ما برای گریز از غربت ، جهان را به عنوان یک ابزار می بینیم و خود را مجذوب گمراهی هایی میکنیم که مایا -جهان ظواهر-  پدید آورده است.دلهره ی نهایی زمانی اتفاق می افتد که ما با نیستی روبرو می شویم.در مواجهه با نیستی ، هیچ چیز و هیچ موجودی نمی تواند کمکمان کند.این همان لحظه ایست که ما تنهایی اگزیستانسیال را به تمامی تجربه میکنیم.بشر از چه می هراسد؟  از هیچ چیز«هیچی»

چرا اتفاقاتی مثل خودکشی دسته جمعی،آشوب جنگ یا خشونت جنایت کاران، همه و همه وحشت زده مان میکنند؟چون سرشار از بدی و خباثتند،ولی علاوه بر آن مبهوتمان میکنند زیرا به ما میگویند هیچ چیز آنطور که فکر میکردیم نیست، تصادف و اتفاق حکم فرماست، همه چیز میتواند طور دیگری باشد؛ همه ی آن چیزهایی که استوار،خوب و ارزشمند می دانستیمشان،می توانند ناگهان از میان بروند ؛زمین محکمی زیر پایمان نیست، نه در اینجا و نه در هیچ جای دیگر این دنیا ((در خانه ی خود )) نیستیم .

رشد و تنهایی اگزیستانسیال

واژه ی هستن یا وجود داشتن(exist) به معنای تمایز است.فرایند رشد هنطور که رنک میگفت فرایند جداشدن و بدل شدن به موجودی جداگانه است.واژه های مرتبط با رشد و تکامل نیز به معنای جدایی اند:خود استواری(خود مختاری)، اتکا به نفس ، روی پای خود ایستادن ، فردیت یابی و خود شدن،استقلال .هر فرد پس از به دنیا آمدن  کم کم مرزهای پایان خود و آغاز دیگری را مشخص میکند و متکی به نفس و مستقل وجدا میشود.جدا نشدن به معنای رشد نکردن است.ولی هزینه ای که باید برای جدایی ورشد پرداخت تنهایی است.

در اینجا به یک تعارض  جهان شمول انسانی بر میخوریم، حل معضل آمیختگی-تنهایی یا آنطور که معمولا نامیده میشود، پیوستگی-جدایی مهم ترین وظیفه ی تکاملی اگزیستانسیال است.اتو رنک بر اهمیت ضربه ی تولد نظر داشت:ضربه ی تولد به چه معناست؟ تولد نماد سربرآئردن و جدایی از جایی است که در آن ریشه دوانده ایم.آنچه کودک از آن می هراسد در واقع خود زندگی است.

مقالات

آزادیاضطراب تنهاییاضطراب مرگتنهایی اگزیستانسیالتنهایی درون فردی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *