روانشناسی هنر و خلاقیّت

آفرینش تخیل، خلاقیت و روانشناسی

روانشناسی، علم یا فراتر از علم

روانشناسی، (ماهیّت خلاق) را که در آن تقدم با خیالپردازی است را تولید میکند.تا وقتی که روان شناسی برای ما علم باقی می ماند، به زندگی دسترسی نداریم و فقط در خدمت هدف خاص علم هستیم.علم مسلما مارا به شناخت واقعیت ها هدایت میکند، اما در مقابل هر هدف دیگر به غیر از هدفِ خود، قد علم میکند.تا وقتی که شعور وعلم در راستای پذیرش صلاحیت اهداف دیگر گام بر ندارند، زندانی خود خواهند بود.

اگر بازی ، فقط در خودش جریان داشته باشد بدون عرضه ی چیزی پایدار و یا زنده، بدون تردید چیزی جز یک بازی نیست، نقطه ی عکس و مقابل آن را کار خلاق می نامیم.این شعور نیست ، بلکه غریزه است که تحت عمل فشار درونی ، بار دیگر به تولید می پردازد.روح خلاق با موضوع هایی که دوست دارد بازی میکند.همان گونه، هر فعالیت خلاق می تواند به آسانی مانند یک بازی ، توسط گروهی که از امکانات آن بی اطلاع است تلقی شود.آفرینندگان کمی توانستند از (انتقاد کودکانه بودن) در امان بمانند.

روح خلاق تخیّل

می دانیم که هر عمل خلاق ناشی از تخیّل است و ریشه در چیزی دارد که از روی عادت خیال پردازی کودکانه تلقی می شود.تنها هنرمند نیست که همه ی چیزهای بزرگ زندگی اش را مدیون تخیّل است، بلکه همه ی انسان هایی که خلق میکنند، در این مرحله قرار دارند.بازی خاص کودک ظاهرا در تضار با کار جدّی است.اما بدون این بازیِ خیال پرداز، اثرِ بارور تولد نمی یابد.ما بی نهایت به بازی تخیّل مدیونیم.اگر تخیّل را به دلیل جنبه های غیرمنتظره و غیرقابل قبول، تحقیر کنیم، به نزدیک بینی متهم خواهیم شد.

آخرین تحلیل به نظر من اینست که تخیّل عبارت از روح خلّاق و مادرانه ی روح مردانه است.در حقیقت، ما هیچ گاه فراسوی تخیّلات خود با آرامش سیر نمی کنیم.اما هر اثرِ انسانی  در تخیّل خلّاق سرچشمه دارد.انسان همان گونه که شیللر میگوید: هنگامی کاملا خودش است که در بازی باشد.

آفرینش از ژرفای ناخودآگاه سرچشمه میگیرد

هنرمند بیش از همه مصالحش را از تجربه های آغازین تامین میکند، این تجربه ها ماهیتی تاریک دارند و به اشکال اسطوره ای نزدیکند.این تجربه آغازین، فی نفسه فاقد کلام و تصویراست، زیرا مانند الهامی عینی، در سطح آینه ای بدون بازتاب است.همان گونه که تجربه ی عاشقانه یا تحقق بخشیدن به واقعیت ، چیزیست واقعی، الهام عینی نیز چنین است. زیاد مهم نیست که محتوای آن با ماهیتی فیزیکی، روانی یا متافیزیکی باشد، وی ایجادگر واقعیت روانی است که همان شایستگی ای را داراست که واقعیت فیزیکی.تنها تفاوت این است امیال انسانی در چهارچوب خودآگاهی تجربه میشوند و الهام عینی خارج از این چهارچوب . بینش درونی یا شهودی که خارج از خودآگاهی هستند، مارا به سوی ناشناخته و پنهان  و چیزهایی می برد که ماهیتا مخفی اند.

هنرمند : مفسّر روح عصر خویش

هنرمند، مفسّر رازهای روح زمان خویش است، بدون اینکه خواهان آن باشد، مانند هر پیامبر راستین، پاره ای وقت ها به صورت ناخودآگاه و به شیوه ی آدم های خواب و بیدار.او تصور میکند که از ژرفای وجود خود سخن میگوید، امّا روح زمان است که از طریق دهانش سخن میگوید و انچه وی میگوید، وجود دارد زیرا تاثیر گزار است.

هنر در هنرمند ذاتی است، مانند غریزه که بر انسان تسلط دارد و او را ابزار خود می سازد.یک هنرمند، به عنوان یک شخص می تواند خلق و خو ها و ویژگی های کاملا انسانی خودش را داشته باشد ولی در مقابل به عنوان هنرمند، او (انسان) به مفهومی بالاتر است.او انسانی جمعی است که حامل و بیانگر روح ناخودآگاه و فعال بشریّت است.این عملکرد اوست و خواسته ای که از این عملکرد ناشی می شود، چنان مسلط و پرقدرت است که خوشبختیِ انسانی قربانی سرنوشت او خواهد شد.

جای گرفتن بیرون از قرارداد ها

بزرگیِ شخصیت های تاریخی، هرگز در اطاعت مطلق آنان از قرار داد ها نبوده.تطبیق ناپذیری نسبی هنرمند امتیاز واقعی اوست، وی به هنرمند اجازه می دهد از امکانات بزرگ پرهیز کند، دنباله روی الهام شخصی اش باشد و به کشف آنچه که در دیگران وجود ندارد برآید، بدون اینکه از آن آگاه شوند.همانطور که در یک فرد خاص ، یک سویه بودن رفتار خودآگاه به وسیله ی واکنش های ناخودآگاه خود تنظیمی اصلاح می شود، همانگونه هم هنر در زندگی ملت ها و دوره ها معرف فرآیند خود تنظیمی معنوی است.

نبوغ خود را در برابر و به همه تحمیل میکند، زیرا ماهییت وی رام نشدنی و مطلق بودن است.موجوات خلّاقی که ناگزیر به پرداختن هزینه ای سنگین  درقبال جرقّه  ی الاهی نبوغ باشند کم نیستند. همه چیز به گونه ای پیش می رود که گویا هریک از ما با سرمایه ی محدودی از انرژی حیاتی متولد میشویم. عنصر مسلط در هنرمند یعنی دقیقا جهش های خلّاق او ، اگر واقعا هنرمند است، بیشترین بخش از توده ی انرژی را به خود اختصاص خواهند داد.به گونه ای که چیز زیادی از آن باقی نمی ماند. جنبه ی انسانی هنرمند، آنقدر به نفع جنبه ی خلّاق وی دچار کمبود میشود که تنها میتواند به نشو و نمایی در حد ابتدایی و یا در حد پایین قرار گیرد.موهبت های برتر زیبا ترین و خطرناک ترین میوه های درخت بشری هستند.آنان از شاخه هایی آویزانند که به آسانی شکسته میشود.

ماهیت اثر هنری

اثر بزرگ هنری مثل خواب است که خود را تفسیر نمیکند و در نتیجه هرگز به یک معنا و یکسان نیست. هیچ خوابی نیست که به ما بگوید( تو باید….) و یا اینکه بگوید (این حقیقت است) . اثر هنری تصویر را عرضه میکند همانگونه که طبیعت گیاه را خلق میکند و نتایج حاصل از آن را بر عهده ی ما میگذارد.اگر کسی خواب تشویش آمیز ببیند یعنی بیش از حد مضطرب است یا به اندازه ی کافی مضطرب نیست، اگر کسی خردمندی پیر را در خواب ببیند، بدان معناست که یا فضل فروش است یا نیاز به استاد دارد.هردو چیز درواقع یکی هستند، چیزی که از آن آگاه نمی شویم مگر اینکه به اثر هنری اجازه ی عمل برخودمان را بدهیم.برای درک معنی اثر هنری ، باید خودمان را در راستای شکل پذیری به وسیله ی آن قرار دهیم، در این هنگام ماست که ما به درک تجربه ی آغازین وی دست می یابیم.

روح و زندگی: کارل گوستاو یونگ

مقالات

خلاقیتروانشناسیروح زمانههنرهنرمندیونگ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *