در روند رشد وبزرگشدنمان ، داستان ما شکل میگیرد . این داستان می تواند واجد بخش های مطلوب یا فاقد بخش های مطلوب باشد .می تواند پر از پذیرش وخوبی باشد یا فاقد عشق وتعلق بوده و مملو از حسرت وپشیمانی . این داستان ما است و همان است که ما را هدایت می کند که چگونه ببینیم ، چگونه حس کنیم و به چه نحو و با چه کسی رابطه برقرار کنیم .اگر تحسین میکنیم یا ستمگری ، ناشی از داستانی است که در خود پذیرفته ایم و بر اساس آن زندگی می کنیم .اما هسته ی این داستان در فرایند تحول و رشد چیست و چه چیزی را برای سلامت داستان زندگی خود باید مورد توجه قرار دهیم و احیاناً تغییرش دهیم ؟بی شک احساس خود -ارزشمندی ما هسته داستانمان را تشکیل می دهد . زمانی که به خود نگاهی از سر پذیرش می اندازیم و احساس نمیکنیم که باید کامل باشیم ، بلکه با همه نواقصمان می توانیم خوب باشیم وخوبی را نشان دهیم.به حس ارزشمندی دست می یابیم.وقتی بیرون از ماجرای زندگی می ایستیم و با خویشتن خود فاصله می گیریم ، تلاش میکنیم که با راضی کردن دیگران ، کمال گرایی بیمارگونه ، اثبات هر لحظه خود به دیگران و انجام کارهایی برای در مرکز توجه قرار گرفتن ، نشان دهیم بهترینیم ، از احساس ارزشمندی خود فاصله گرفته ایماحساس ارزشمندی ، احساس خوب بودن وکافی بودن خود است و همان بخش است که با عشق و احساس تعلق پیوند خورده استوقتی احساس ارزشمندی باشد می دانیم که می توانیم عشق و تعلق را بطور کاملی تجربه کنیم چون باور داریم سزاوار عشق هستیم و قادریم آن را به دیگران تقدیم کنیم .بی شک بزرگترین چالش شخصیتی اش روی ما ، باور به ارزشمندیمان در داستان زندگیمان است .احساس ارزشمندی به اگر و اما وابسته نیست و در هر لحظه و هر مکان با این فلسفه درامیخته است که بودنمان بی هیچ داشتنی ، هیچ وابسته ای و هیچ پسوندی ، خوب ، کامل و دوست داشتنی است …